علی بن موسی الرضا(ع) هشتمین امام شیعیان است که بیست سال امامت ایشان با دوران خلافت هارون الرشید و مامون همزمان بود. آن امام همام در سیام ماه صفر به دست مامون به شهادت رسیدند. در تقویم رسمی امسال ۷ آبان مقارن با سالروز شهادت امام رضا (ع) است.
دلم برای تو پر میکشد امام غریب
غمت ز سینه شرر میکشد امام غریب
زیارت تو که فوق همه زیارت هاست
دل مرا به سفر میکشد امام غریب
در تصور خیالم نگاهی عاشقانه به اطراف می اندازم و با قلم به بیان می پردازم.
صبح دل انگیز و رویائی در یک باغ بسیار زیبا با درختان سرسبز که بعضی از آنها دارای میوه هستند.
هر دو شروع به قدم زدن در باغ رویائی می کنیم ، دست در دست هم و پنجه ها درهم فشرده که ضربان نبض یکدیگر را به شماره حس می کنیم ، ضربان قلبم با ضربان نبض تو یکی شده و قدم هایمان با یکدیگر هم گام ، شروع و مطلع صحبت با بیان دل انگیز و عاشقانه در وصف تو شروع می شود و در نیم نگاهی با برق چشمانت هر از گاهی بر وجودم می بارد که ضربان قلبم را با شماره نبضت متفاوت می سازد ولی بیان وصف تو آرامشی دوباره به من می بخشد ، دست در دست هم میان درختان راه می پیماییم ، از درختان سیب ، سیبی قرمز و زیبا می چینیم و آنرا در جوی آب می شویم.
اولین گاز را تو می زنی و سپس گاز بعدی را من به این ترتیب سیب را باهم می خوریم . قهقهه و خنده مستانه تو مرا به وجد می آورد و با نگاه زیبا دل مرا می فریبی. پس از پیمودن راه در گوشه ایی تختی که بر روی آن فرشی پهن است نمایان می شود و هر دو در کنار هم بر روی آن می نشینیم و چشم در چشم هم دوخته و ناگفته های عاشقانه را با نگاه در اعماق وجود یکدیگر می نشانیم. اشکها چون مروارید بگونه هایت جاری می شود و سر بر شانه ام می گزاری و نا گفته هایت را بازگو می کنی ، قطرات باران بروی گونه هایم با قطرات اشکم در هم می آمیزد و نمی گذارد قطرات اشک مرا ببینی .
"اینست قصه عشق در تصور خیالم که نگاهی دارد به آرزوها"
***زندگی زیباست ای زیبا پسند ***زنده اندیشان به زیبایی رسند ***
اگر خداوند برای لحظهای فراموش میکرد که من عروسکی کهنهام و تکهی کوچکی زندگی به من ارزانی میداشت، احتمالاْ همهی آنچه را که به فکرم میرسید نمیگفتم؛ بلکه به همهی چیزهایی که میگفتم، فکر میکردم. اعتبار همه چیز در نظر من نه در ارزش آنها که در معنای آنهاست.
اگر تکهای از زندگی میماند، کمتر میخوابیدم و بیشتر رؤیا میدیدم؛ چون میدانستم هر دقیقه که چشمهایمان را بر هم میگذاریم ۶۰ ثانیه نور را از دست میدهیم. هنگامی که دیگران میایستادند من راه میرفتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار میماندم.
هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میدادم و از خوردن یک بستنی لذت میبردم. اگر تکهای زندگی به من ارزانی میشد لباسی ساده بر تن میکردم؛ نخست به خورشید چشم میدوختم و سپس روحم را عریان میکردم. اگر دل در سینهام همچنان میتپید؛ نفرتم را بر یخ مینوشتم و طلوع آفتاب را انتظار میکشیدم.
روی ستارگان با رؤیاهای ونگوگی، شعر بندیتی را نقاشی میکردم و با صدای دلنشین سرات، ترانهای عاشقانه به ماه هدیه میکردم. با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری میکردم تا درد خارهایشان و بوسهی گلبرگهایشان در جانم بنشیند. اگر تکهای زندگی داشتم نمیگذاشتم حتی یک روز بگذرد؛ بی آنکه به مردمی که دوستشان دارم نگویم که دوستتان دارم. چنانکه همهی مردان و ن باورم کنند. اگر تکهای زندگی داشتم، در کمند عشق زندگی میکردم. به انسانها نشان میدادم در اشتباهند که گمان میکنند وقتی پیر شدند دیگر نمیتوانند عاشق باشند.
آنها نمیدانند زمانی پیر میشوند که دیگر نتوانند عاشق باشند! به هر کودکی دو بال میدادم و رهایشان میکردم تا خود، پرواز را بیاموزند. به سالخوردگان یاد میدادم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی سر میرسد.
آه انسانها، من این همه را از شما آموختهام. من آموختهام كه هر انسانی میخواهد بر قلَهی كوه زندگی كند بی آنكه بداند كه شادی واقعی، دركِ عظمتِ كوه است. من آموختهام زمانی كه كودكی نوزاد برای اولین بار انگشت پدرش را در مشت ظریفش میگیرد، برای همیشه او را به دام میاندازد. من یاد گرفتهام كه انسان فقط زمانی حق دارد به همنوع خود از بالا نگاه كند كه باید به او كمك كند تا روی پاهایش بایستد. از شما من چیزهای بسیار آموختهام كه شاید دیگر استفادهی زیادی نداشته باشند چرا كه زمانی كه آنها را در این چمدان جای میدهم، با تلخكامی باید بمیرم.»
درباره این سایت